حکایت راننده ای که اهالی یک روستا را نجات داد ، خودم به جای نفتکش آتش گرفتم

به گزارش وبلاگ کلشی ها، 12بهمن سال 1391 وقتی حمید صبری و پسرش، صبح اول وقت شال و کلاه کردند و راهی جاده شدند تا نفت مورد نیاز ساکنان روستای گزانه از توابع بخش لاریجان شهرستان آمل را به موقع برسانند نمی دانستند بازگشت از این راه چیزی جز درد و رنج نیست.

حکایت راننده ای که اهالی یک روستا را نجات داد ، خودم به جای نفتکش آتش گرفتم

وبلاگ کلشی ها: مثل کوه پشت و پناه همیم/ ولی هر دومون دستامون خالیه/ باید جای من باشی تو زندگی/ بفهمی نداری چه بد حالیه... ه. با شنیدن این آوای انتظار حساب کار دستت می آید؛ با بانویی تماس می گیری که 2سال است عاشقانه از همسری پرستاری و مراقبت می کند که با فداکاری اش جان مردم یک روستا را نجات داده و خودش دچار سوختگی شده است. مردی که حالا خانه نشین است و کسی از او سراغی نمی گیرد.

قصه های خواندنی تهران را اینجا دنبال کنید

حمید صبری راننده نفت کش شرکت نفت شرق تهران است که هنگام تخلیه نفت در شعبه روستای گزانه دچار سوختگی شدید شده و این روزها خانواده اش با مسائل زیادی دست به گریبانند.

پنجشنبه سیاه

زهره کیانی مادر خانواده و زن صبور و همراهی است که در این مدت مثل یک مرد بار خانواده را به دوش کشیده و هم مادر بوده و هم پرستار و غمخوار همسر. او می گوید: خوب یادم هست که هوا بسیار بد بود و باران شدیدی می بارید. بعد از ظهر تلفن خانه زنگ خورد و پسرم که با پدرش رفته بود تا او در جاده تنها نباشد، پشت خط بود. فقط این جمله را شنیدم که با نگرانی گفت: بابا سوخته چه کار کنیم؟ سراسیمه گفتم او را به تهران بیاور. آسمان بر سرم خراب شد. تا به تهران برسند من و دخترم جان به لب شدیم. همه چیز به هم ریخته بود. آژانس ماشین نداشت. مجبور شدیم با دخترم ماشین دربستی بگیریم که هنوز به بیمارستان نرسیده آن ماشین هم وسط راه پنچر شد. خلاصه همه چیز خیلی روی بد خود را به ما نشان داده بود. بالاخره به بیمارستان رسیدیم و در بیمارستان دکتر پس از معاینه گفت که همسرت زنده نمی ماند. من هم گفتم مرگ و زندگی دست خداست. شما تلاش کنید، خدا کمکش می کند.

50 درصد سوختگی راننده

حمید صبری شغلش رانندگی است. او روز حادثه را خوب به یاد دارد و این طور تعریف می کند: نزدیک شعبه که رسیدم دیدم مسئول شعبه در یک دستش سیگار و در دست دیگر چند لوله پلی اتلین و شیلنگ است. تعجب کردم اما چیزی نگفتم. منتظر بودم من را به محیطی دربسته و استاندارد ببرد تا در آنجا بار را تخلیه کنیم. هوا خیلی سرد بود. او بدون هیچ توجهی به مسائل ایمنی در نزدیکی تانکر آتش روشن کرد. من فکر کردم به خاطر سردی هواست اما بعد فهمیدم که می خواهد برای نرم کردن لوله های پلی اتلین از آتش استفاده کند. لوله ها را به هم وصل کرد تا نفت را از تانکر به منبع منتقل کند. در حال تخلیه نفت از تانکر به مخزن شعبه، براثر بی احتیاطی او دیدم آتش در حال شعله ور شدن است. به سرعت به سمت تانکر دویدم تا شیر را که در عقب تانکر قرار گرفته است ببندم ولی خودم از پشت سر آتش گرفته و داشتم می سوختم. در همان حالت، شیلنگ را از مخزن خارج کردم تا تانکر آتش نگیرد و اهالی گزانه آسیب نبینند چون مطمئن بودم با انفجار نفتکش کل روستا به آتش کشیده می شود و خوشبختانه تمام تلاشم را کردم و چنین اتفاقی نیفتاد.

روند پیگیری ها

مادر خانواده، بانوی پیگیری است و برای همسرش خیلی تلاش کرده است. او می گوید: شوهرم سوخت ولی اجازه نداد روستا به آتش کشیده شود اما در این مدت کسی نیامده و بگوید دست شما درد نکند که ما را نجات دادی. از اهالی گزانه ناراحتم که چرا سراغی از شوهرم نمی گیرند. او یادی از آن روزهای سخت می کند: در بیمارستان به من گفتند اگر تا 15 روز عفونت نکند، همسرت زنده می ماند. به ما یک اتاق ایزوله دادند که من خودم از همسرم مراقبت می کردم. روزی یک میلیون و 260 هزار تومان نیز بابت پول آمپول پرداخت می کردیم تا عفونت کنترل شود. از 5صبح تا 8 شب من می ماندنم و از 8شب تا 5 صبح پسرم درکنارش بود. سوختگی هایش را مدام خودم تمیز می کردم و مراقب بودم عفونت نگیرد. بعد از 15 روز که دکتر برای معالجه آمد تعجب کرد و پرسید: این بیمار را در کجا نگهداری کرده اید که یک درصد هم عفونت ندارد؟

همسرم 2 ماه در بیمارستان بستری بود بعد به خانه آمد. تا 3 ماه اول خودم مراقبش بودم. فقط پرستاری هر شب به خانه ما برای پانسمان می آمد که 180 هزار تومان می گرفت و هنوز به آن بیچاره هم بدهکاریم. شوهرم در آن حادثه 21 درصد عمیق و 23 درصد سوختگی سطحی پیدا کرد و تا به امروز بیش از 60 میلیون تومان برای درمان هزینه کرده ایم... او ادامه می دهد: از مسئول شعبه گزانه شکایت کردیم و محکوم به جزای غیرعمد و پرداخت دیه شد اما هنوز حکم اجرایی نشده است. برای تأمین هزینه درمانی همسرم به شرکت نفت مراجعه کردیم فقط 600 هزار تومان به ما دادند و از همان روزهای نخست که آنها را در بیمارستان دیدم دیگر خبر نداریم.

مسائلی که باقی است

مرد پاهایش را دراز کرده و دستش را روی زانو قرار می دهد و مدام در حال گرم کردن و مالش پاهایش است تا قدری رگ هایش نرم شوند و بتواند چند قدمی را بدون کمک راه برود. زانوهایش را نمی تواند به راحتی خم کند. مردی که 30 ماه در دوران جنگ تحمیلی در جبهه های حق علیه باطل نبرد کرده، از جبهه و جنگ خوب یاد گرفته که چطور مسائل را به زانو در آورد و اجازه ندهد کیان خانواده شان از هم بپاشد. همه اعضای خانواده صبری، صبورند و خیلی دوست ندارند از مسائل دم بزنند اما حالا این خانواده با مسائل مختلفی دست به گریبان است که اصلی ترین آن تأمین هزینه های درمانی پدر خانواده است.

صبری فاکتورهای هزینه مراقبت و درمانش را در پوشه های مختلف، نشان می دهد و می گوید: از بانک های مختلف وام گرفتیم تا از عهده مخارج برآییم اما باتوجه به خانه نشین شدن من و نیاز به مراقبت، نمی توانیم مخارج را تأمین کنیم. قسط های عقب افتاده بسکمک داریم و به افراد مختلفی بدهکاریم که احساس شرمندگی می کنیم. در این مدت هم خواهر همسرم بیش از همه و همه جوره ما را کمکمان کرده و بیشتر مخارج ما از سوی او تأمین می شود که همه ما از او تشکر می کنیم. حالا آنها دیگر چیزی ندارند که برای مرد خانه هزینه کنند. در زیرزمین زندگی می کنند و شرایط سختی دارند با کلی بدهکاری و البته امید به اینکه شاید بالاخره کسی از راه برسد و باری از دوش خسته آنها بردارد.

--

*منتشر شده در وبلاگ کلشی ها محله منطقه 4 در تاریخ 1393/09/19

منبع: همشهری آنلاین

به "حکایت راننده ای که اهالی یک روستا را نجات داد ، خودم به جای نفتکش آتش گرفتم" امتیاز دهید

امتیاز دهید:

دیدگاه های مرتبط با "حکایت راننده ای که اهالی یک روستا را نجات داد ، خودم به جای نفتکش آتش گرفتم"

* نظرتان را در مورد این مقاله با ما درمیان بگذارید